سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:43 :: نويسنده : ونوس و پارادایس
صدایم چه گوش خراش است ولی زمین وزمان ناشنوا شده اند! دلم پر از آه هایی است که با سیاهی شب یکی شده وهم پیمان شده اند! برای حاجت دل دعا باید کرد چه کسی مستجاب میکند آیا؟ چقدرسخت است سردرگمی با عشق چقدرسخت است بی میلی وخواهش خدا چرا وجودمان پوچ است؟ نویسنده:ونوس
![]()
پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:31 :: نويسنده : ونوس و پارادایس
از دوری تو غمین ونالان هستیم وز کرده ی خود کمی پشیمان هستیم!! اصلیت مارا تواگرمیپرسی ازکوفه!ولی مقیم ایران هستیم! ازجور زمانه ما شکایت داریم اندازه ی کوه وصخره حاجت داریم! مامشگلمان گرانی وبیکاریست! آقا به نبودنت که عادت داریم!! هرجمعه که شدبیا که ما منتظریم این هفته فقط نیا عروسی داریم!!! صدموعظه کن ولی زتسلیم نگو ازخمس وزکات وضرب وتقسیم نگو آقا تو بیا ولی فقط با یک شرط از آنچه که ما دوست نداریم نگو!! کاش حرف دلم باتو غیر از این بود!گرچه حالا هم تو چشم بردلم بسته ایی وپرده ایی شده ایی میان دلم با دنیا که کسی حرف دلم را نداند!!!آخرمیان دیگران به من میگویند منتظر!!اما خودمانیم!با تمام این حرف ها،گاه گاهی هم دلم برای خودشما تنگ میشود؛انگار در آن لحظه ها دم خدا در من برای ثانیه ایی جان میگیردواز پس تمام دورنگیم بر می آید!پس به حرمت آن لحظه ها بیا... نویسنده:ونوس ![]()
دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 12:39 :: نويسنده : ونوس و پارادایس
محتاج ترازهرزمانی به تو ودورتر از هرزمانی زتو!! نزدیک غرق شدنم نمیخواهی دستم را بگیری!؟اگرتورا بخوانم شرم را چهکنم؟اگرتورا نخوانم درد را چه کنم؟ نمیخواهم بی تو باشم!چه میگویم؟چه بخواهم چه نخواهم بی تو نیستم! کاش رها شوم دورشوم،تنهابا توباشم،کاش میتوانستم دست از دنیا بکشم!دست ازتمام دلبستگی هایم،اما اگر از دلبستگی هایم دست بکشم دیگر دلی نمیماند که تورا درآن... کاش بتوانم تورا ازخودم واز تمام کسانی که دلبسته شان هستم راضی کنم! تو با منی حتی در اوج گناه،این منم که ازتو دورم.تو با منی حتی این روزها که تمام جهان،تمام هستی،تمام کائنات به من پشت کرده اند. تو با منی واین کم دردی نیست که نمیتوانم جبران حتی یک لحظه بودنت باشم... محتاج تر از هرزمانی به تو،دورتر از هر زمانی ز تو! نویسنده:ونوس ![]()
پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, :: 11:51 :: نويسنده : ونوس و پارادایس
چه روزایی و چه خاطراتی بود.... هر وقت از دانشگاه میزدیم بیرون همیشه همین نیمکت پاتوقمون بود اینجا: ا>ک>س2> د!!!کلی از خاطراتمون اینجا ثبت شد رو همین نیمکت.بعضی وقتا از شدت گرما فرار میکردیم و بعضی وقتا از بارون...ولی این همیشه تو بودی که از بارون فراری بودی و همیشه یه چتر همراه داشتی که مباداخیس بشی.ولی من که همیشه (غیر نرمال)بودم ازچتر فراری بودم.این تفاوت سلیقه هاست که دنیارو جالب کرده،ما همیشه به میگفتیم که نه!دوتا دوست باید باهم متفاوت باشن نه کاملا مث هم!چه خوب چه بد،چه زشت چه زیبا،چه تلخ چه شیرین چه زود چه دیر،گذشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت به قول نامقعول تو باید فراموش کرد سه سال با همه خاطرات رو نیمکت خاطرات گذشــــــــــــت .... ... .. .
![]()
پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, :: 1:34 :: نويسنده : ونوس و پارادایس
چه باید کرد؟
به نظر شما اگه یکی ناخواسته،غیره عمد،سهوا مرتکب یه اشتباه بزرگ بشه،اشتباهی که دوسش داره،چیکارش باید کرد؟؟؟؟؟ اصلا اینجوری بگم: من به سرنوشت اعتقاد نداشتم،اما حالا دارم!بنظر شما اگه دست سرنوشت شمارو جایی سوق داد که راه برون رفتش به کرات سخت باشه،چیکار باید کرد؟اگه سرنوشت،طوری نوشت که نشه پاکش کرد باید چیکار کرد؟ شما کسیو که ناخواسته وارده بازی سرنوشت شده و مرتکب بزرگترین اشتباه عمرش شده،چیجوری عذابش میکنید؟ نویسنده:پارادایس ![]()
چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, :: 11:50 :: نويسنده : ونوس و پارادایس
فقط برای تو مینویسم! گرچه بی هدف ولی چون برای توست زیبا میشود! با یاد تو خندیدن زیباست,گریه کردن,غصه خوردن,خوابیدن بیدار شدن,غرق شدن دررویا فقط باتو زیباست حتی هزاران هزاربارحرفهای تکراری زدن باتو شنیدنیست اشک هارا دزدیده ام ازتمام عالم تا درلحظه های دلتنگی به پای نبودنت قربانی کنم ولبخندرا تادرلحظه ی آمدنت براشکهایم گره زنم آه ازآمدنی که رسیدن ندارد!آه ازرسیدنی که ماندن ندارد! تمام آغوش های گرم عالم را برای لحظه آمدنت گشوده ام وچه زیباست که ازمیان تمام آغوش ها درآغوش سردمن آرام میگیری! تمام لحظه های ناب وبی نظیردنیارامیفروشم به لحظه ی بودن تو وآن لحظه چه دیرمی آیدوچه زودمیگذرد... اما توتمام حس من زودبیا ودیربگذر... نویسنده:ونوس ![]()
یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, :: 10:20 :: نويسنده : ونوس و پارادایس
روزولنتاین رو که همه میشناسید؟همین چندروزپیش بود!بیشتردخترپسراوحتی پیرزن پیرمردها هم این روز به هم تبریک میگن وابرازعشق میکنند!جالب اینجاست که وقتی میپرسی این روز چه روزیه؟ازکجا اومده؟چه پیشینه ی تاریخی داره؟میگن:روزعشق دیگه!! این روزوبیگانه بودنش با فرهنگ ایرانی واسلامی ما باعث این مطلبوبذارم.مخصوصاوقتی میبینم فرهنگ ایرانی اسلامی ما ازاین نظر نه تنها چیزی کم نداره بلکه غنی هم هست ولی متاسفانه ما ازاون غافل ونا آگاهیم.مثلا 5اسفندروزسپندارمذگان!تاحالااسمشم به گوشمون نخورده!...بخونیدوحتمانظربدید!!
در قرن سوم میلادی كه مطابق می شود با اوایل امپراطوری ساسانی در ایران، در روم باستان فرمانروایی بوده است بنام كلودیوس دوم. كلودیوس عقاید عجیبی داشته است از جمله اینكه سربازی خوب خواهد جنگید كه مجرد باشد. از این رو ازدواج را برای سربازان امپراطوری روم قدغن می كند.كلودیوس به قدری بی رحم وفرمانش به اندازه ای قاطع بود كه هیچ كس جرات كمك به ازدواج سربازان را نداشت.اما كشیشی به نام والنتیوس(ولنتاین )،مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری می كرد.كلودیوس دوم از این جریان خبردار می شود و دستور می دهد كه ولنتاین را به زندان بیندازند. البته این مطلب کامل وکافی نبود,بهتون پیشنهادمیکنم درمورداین روزحتماتحقیق کنید. حالا شما چه روزی به عشقتون تبریک میگین؟؟؟ نویسنده:ونوس ![]()
پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:, :: 11:24 :: نويسنده : ونوس و پارادایس
اشک,گریه,زاری,آه,قلب,سنگ,شکسته,نابود,بی کران,رحمت,باران,گریه گریه گریه... خدایا دستم به هیچ جا وهیچ کس نمیرسد!هیچ آشناوغریبی نمیتواند گره ی این دلم را باز کند؛تنها تو میتوانی وتنها من نمی توانم! جزآه وناله ام هیچ ندارم که به پیشگاهت بیاورم! جزپشیمانی وشرم هدیه ای برایت نیاورده ام!بپذیر خدای خوبم... بپذیر حرف هایی که از دل برخاسته اند.بپذیر گرچه ناهماهنگند؛گرچه هم سو ویک صدا نیستند! بپذیر گرچه ازسوی پست ترین بنده هایت روانه شده است! بپذیر چون من جزتو خدایی ندارم! حتی درحال گناه هم تنها تو خدایم بودی که پشیمانم,وحال که درمانده ام بازهم خدایم تو هستی... پس مرا ازدرماندگی به سرفرازی وسرزندگی برسان خدای سرفراز من! تو خدایی هستی که هربنده ای آرزوی آن را دارد,ونمیداند که تورا دارد! مرا دریاب وبازهم در آغوش گرم خودت بنشان... مرا دریاب واشک هایم را با سر انگشتان مهرت پاک کن... مرا دریاب وقلبم را با حرف هایت آرام کن... مرا دریاب ورخصت دریافتنت را به من بده! نویسنده:ونوس ![]() ![]() |